بُعد معنوي آخرالزمان در دين مسيحيت (قسمت هفتم)
۲۴ اسفند ۱۳۹۹ - ۸:۱۱
پ
پ

با توجه به جايگاه مهم پولس در مسيحيت، ابتدا به معرفي اجمالي اين شخصيت و تأثير او در اعتقادات مسيحي مي‌پردازيم و سپس بعضي از عقايد دين مسيحيت را كه با آخرالزمان ارتباط دارد، بيان مي‌كنيم.
پولس، مهم‌ترين شخصيت در اصول اعتقادات و كلام مسيحي است. آنچه را امروزه به عنوان دين مسيحي مي‌شناسيم، تفسير و برداشت پولس از گفتار و عمل عيساي ناصري(علیه السلام) است.
او يهودي يوناني مآب بود؛ يعني داراي آموزش و فرهنگ يوناني بوده و به اين زبان صحبت مي‌كرد. در شهر تارسوس[۳۷] و در خانواده‌اي اشرافي زاده شد. پولس، در ابتدا از مخالفان سرسخت آيين مسيحي و يك يهودي فريسي بود؛ اما طبق ادعاي خودش، مسيح بر او ظاهر شد و او را به آيين خود دعوت كرد و خواست كه دينش را تبليغ و ترويج كند.
پولس، رساله‌اي نظام يافته ندارد؛ بلكه در كتاب عهد جديد، چندين نامه از او به جوامع و افراد مسيحي آورده شده است كه در آن‌ها مشكلات اعتقادي مخاطبان، آن‌ها را راهنمايي مي‌كند. برداشت و ديدگاه پولس، در چارچوب جريانات عرفاني‌اي است كه از يك قرن قبل از ميلاد مسيح(علیه السلام) تا قرن چهارم رواج داشت.
فكر پولس را بايد در پيوند با فكر مسيحياني كه به نام « يهودي ـ مسيحي» معروفند، بررسي كرد. منظور از اين دسته، اولين گروه مسيحيان هستند كه پس از عيسي مسيح(علیه السلام) در شهر بيت المقدس به رهبري يعقوب، برادر عيسي و پطرس تشكيل شد. ايشان اعتقاد داشتند براي ايمان به مسيح(علیه السلام) ابتدا بايد يهودي بود و شريعت او را به جا آورد و سپس به مسيح اعتقاد داشت.
به نظر پولس، جوهر و ذات آيين و تعليمات مسيح، امري است باطني. هنگامي كه حقيقت در روح و باطن انسان متجلي شد، به اين آگاهي مي‌رسد كه حقيقت، چيزي غير از خود مسيح(علیه السلام) نيست؛ بنابراين با تجسّد مسيح، آيين و سنن ظاهري دين يهود منسوخ شده است. عمل به تكاليف و اعمال ظاهري، نه تنها باعث كمال و رشد انسان نمي‌شود؛ بلكه حجابي براي روح و ضمير انسان است. روح و ضمير انسان، بايد تطهير شود، تا به سعادت ابدي نايل آيد؛ اما فرد گناهكار، صرفاً نمي‌تواند با تكيه به نيروي باطني، خود را از منجلاب گناه نجات دهد؛ بلكه به امداد خداوند نياز دارد كه با لطف رحمت خود او را نجات دهد و به سعادت ابدي رهنمون شود.
خداي پولس، خداي نجات دهنده است كه انسان را از گناه نجات مي‌بخشد و تطهير مي‌كند:
«اما كاري از دستم بر نمي‌آيد؛ زيرا كننده اين كارها من نيستم. اين گناه، درون من است كه مرا وادار مي‌كند مرتكب اين اعمال زشت شوم؛ زيرا او از من قوي‌تر است. اكنون ديگر براي من ثابت شده است كه وجود من به سبب اين طبيعت نفساني، از سر تا پا فاسد است. هرچه تلاش مي‌كنم، نمي‌توانم خود را به انجام اعمال نيكو وا دارم. مي‌خواهم خوب باشم؛ اما نمي‌توانم».
به عقيده پولس، نجات، لطفي است از سوي خدا به انسان گناهكار كه استحقاق نجات را ندارد. مشيّت خداوند، بر تاريخ حاكم است و براي به اجرا درآوردن آن، بارها در تاريخ دخالت كرده است. آخرين دخالت مستقيم خداوند در تاريخ، فرستادن پسر يگانه‌اش به عالم خاك و مصلوب شدن او بود؛ بنابراين مصلوب شدن مسيح(علیه السلام)، نقشه خدا بود؛ زيرا اگر مصلوب نمي‌شد، عمل نجات انجام نمي‌گرفت و جهان، تحت سلطه گناه باقي مي‌ماند.
البته اين جريان تاريخي كه در واقع جبر تاريخي است، اختيار انسان را از بين نمي‌برد؛ زيرا انسان مي‌تواند با اختيار، خير و سعادت ابدي يا شرّ و گناه را اختيار كند.
به عقيده پولس، جهان پس از خلقت دچار فساد شده، نيروهاي شيطاني بر آن حاكم گرديدند؛ اما جهان با اشتياق منتظر ظهور فرزندان خدا است تا از اين فساد و گناه نجات يابد و در آزادي و جلال فرزندان خدا سهيم شود؛ گرچه آلوده شدن جهان به گناه، خواست و اراده خداوند بود.
به نظر پولس، دو قطب انساني (دنيوي) و الهي در مقابل يك‌ديگر قرار دارند و براي نجات، بايد از انسان دور و به خدا نزديك شد.
به نظر پولس، گناه با يك اشتباه انسان وارد جهان شد و با دخالت مسيح و روح القدس ناپديد مي‌شود. انسان در آغاز، گناهكار نبود؛ اما با ورود گناه او، گناهكار شد و چون ذاتي انسان شد، اجتناب از آن ناممكن گرديد. عامل ورود گناه به جهان، انسان است كه طبق نوشته‌هاي پولس، مراد از انسان آدم(علیه السلام) است. گناه آدم، گناه شخصي نبود، و نزد او نماند و به همه سرايت كرد. آدم، با گناهي كه مرتكب گشت، جوهر انسان را فاسد كرد و تحت سلطه گناه درآمد. انسان به سبب سرپيچي آدم گناهكار شد و به دليل تبعيت از آدم ثاني يعني عيسي مسيح، از گناه پاك مي‌شود و جلال خدا را درك مي‌كند.[۴۰] انسان گناه‌كار شد؛ اما خدا او را رها نكرد و با لطف بي‌پايان خود، اراده كرده انسان‌ها نجات يابند. طبق مشيّت و نقشه محبت آميزش، خدا انسان را مرحله به مرحله به سوي نجات؛ يعني ظهور و مصلوب شدنش، رهنمون مي‌شود:
« زيرا فيض خدا كه براي همه مردم نجات‌بخش است، ظاهر شده و ما را تأديب مي‌كند، تا بدبيني و شهوات دنيوي را ترك كنيم … خود را در راه ما فدا ساخت، تا ما را از هر ناراحتي برهاند».
« آدم با گناه اوليه‌اش به خدا توهين نمود؛ زيرا با او مخالفت كرد؛ پس گناه بسيار بزرگ است. قرباني نيز بايد در حد گناه باشد. چون گناه جهاني است؛ بنابراين موجودي الهي بايد خونش ريخته شود، تا اين گناه عظيم از ساحت انسانيت پاك شود و چه قرباني‌اي بزرگ‌تر از يگانه پسر خدا!».
نجات و بازخريد كامل در آخرالزمان انجام مي‌شود؛ هنگامي كه مسيح دوباره ظاهر شده و برگزيدگان در روز رستاخيز بدن‌هاي روحاني خواهند داشت؛ اما تا تحقق آن روز، مؤمنان كه به وسيله لطف الهي و ايمان نجات يافته‌اند، با پيوستن به كليسا كه بدن مسيح است، در او زندگي ابدي خواهند داشت و هميشه با او ارتباط عرفاني برقرار خواهند كرد.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.